يکى از سوالات شايعى که اغلب همراهان بيماراز ما ميپرسند اين است که "چگونه با او رفتار کنيم؟"
واقعا" با بيمار روانى (افسرده, وسواسى, مضطرب, بيش فعال, فوبيک, خجالتى و......./ بعنوان فرد نزديک او که قصد کمک داريم چه کنيم ؟
برخى از واکنش هاى نزديکان بيمار( که اغلب ناشى از اطلاعات ناقص يا تجارب خود آنهاست) از اينقرار است:
♦️دکتر من ميگم اينا تلقينه , بهش ميگم چيزيت نيست اينقدر بخودت تلقين نکن.
♦️دکتر بد ميگم , ميگم بيا صبح ها بريم پارک هواى تازه دواى دردته, چند روز که بريم و بيايم خوب ميشى به هيچ درمانى هم احنياج ندارى.
♦️يا به بيمار وسواسى ميگن , بيخيال باش اينقدر سخت نگير هيچى نميشه, حالا يک روز ظرف نشور , لج نکن اين دستشويى خيلى هم تميزه
اکثر اين رفتارها از سر دلسوزى و به کرات بکار ميرود, هر چند بعضى از آ نها در موقع مناسب و با هدايت درمانگر ,با هدف درمانى تجويز ميشه , ام مهم فلسفه انجام آ نها و ديد ما نسبت به بيماره.
بالاترين کمکى که چاره ساز بيمار است.
آشنايى دقيق با نوع بيمارى وبعد درک بيمار.
درک يعنى همدلى يعنى بفهميم بيمار چه حالى داره و چه دردى را تحمل ميکنه.
مصداق آن مثل معروف هر کسى ازظن خود شد يار من نباشيم, بايد از ظن بيمار يار اون بشيم.يعنى از دريچه چشم بيمار به دنياى اون و اطرافش نگاه کنيم.
♦️تا حالا شده دستتون بسوزه , فرض کنيد در شدت اوج درد و سوزش , ديگران بگن , بابا چيزى نيست بيخال شو , همش تلقينه فوتش کنى خوب ميشه, شلوغش نکن چيزى نيست .
درحاليکه شما درد شديد يک سوختگى عميق را داريد تحمل ميکنيد, با شنيدن اون حرفها چه حالى پيدا ميکنيد ؟
بيمارى روانى شديد ترين دردها را بوجود مياره, (خيلى شديدتر عميقتر از اکثردردهايى که تجربه کرده ايد).
پس اگر ميپرسيد چه کمکى ميتوانم بکنم ؟
فقط درک کنيم که او در شرايط سختى است, (در اوج بيمارى)اگر کارى را انجام نميدهد يا کارى را که نبايد بکند انجام ميدهد, اينها ناشى از خواستن يا نخواستن نيست بلکه او موقتا"نميتواند.
بسيارى از اوقات فقط گوش دادن, بدون راهنمايى, توصيه يااظهار نظر کردن , بهترين کار ممکن است